نیمـا رسـول‌زاده

والکس

پامپ والکس؛ وقتی یک برند مالی تصمیم گرفت زودتر از بازار بخندد

زمان مطالعه: 1 minutes read دقیقه

پامپ والکس: در بازاری که نوسان، قانون بازی است؛ والکس نایاب‌ترین دارایی‌اش را پیدا کرد – اعتمادی که با لبخند ساخته شد.

* * *

در میانه‌ی یکی از اپیزودهای «پامپ ۲»، مهرداد صدیقیان سرش را کمی به طرف مجری برمی‌گرداند و با خنده می‌پرسد:
«تو خودت واقعاً بیت‌کوین داری یا فقط داری نقش بازی می‌کنی؟»
و امیرحسین قیاسی – با همان لبخند شیطنت‌آمیز و چشمانی که انگار پشتشان هزار کنایه‌ی اقتصادی خوابیده – جواب می‌دهد:
«نه عزیزم، من فقط تریدِ لبخند می‌کنم!»

همین چند ثانیه، ویدئویی شد که هزاران بار در X (توییتر سابق) بازنشر شد. از تحلیل‌گرهای کریپتو گرفته تا طنزپردازهای اینترنتی، همه درگیر همان سؤال شدند: واقعاً چقدر پول در «پامپ» جابه‌جا می‌شود؟
پولی که نه فقط از ترید رمزارزها، که از ترید توجه، کنجکاوی و اعتماد مردم ساخته می‌شود.

در جهانی که اقتصادِ توجه جای اقتصادِ سنتی را گرفته، «پامپ» شاید اولین تجربه‌ی ایرانی از سرمایه‌گذاری روی شوخی باشد. والکس، صرافی رمزارز پشت این برنامه، به‌جای کمپین‌های معمول تبلیغاتی، تصمیم گرفت با طنز، چهره‌ی بازار مالی را انسانی کند.
و قیاسی، با تجربه‌ی طولانی در طنز اجتماعی، تبدیل شد به میانجیِ دو جهان متضاد: دنیای بی‌رحم اعداد و نوسانات، و دنیای نرمِ خنده و گفتگو.

اما پشت این لبخندها، یک سؤال جدی پنهان است:
آیا این همه شوخی و صمیمیت واقعاً مردم را به معامله‌گر آگاه‌تری تبدیل کرده، یا فقط یک برند را به‌ترند روز بدل ساخته؟
آیا «پامپ» توانسته آن چیزی را که والکس وعده می‌داد – یعنی ترجمه‌ی کریپتو به زبان مردم – محقق کند، یا هنوز هم مفاهیم ترید، سود و ریسک در لایه‌ای از خنده پنهان مانده‌اند؟

پدیده‌ای مثل «پامپ» فقط یک تاک‌شو نیست؛ آزمونی‌ست برای سنجش اینکه آیا در ایران، می‌شود اقتصاد را با شوخی توضیح داد – و اعتماد را از راه خنده ساخت.


 چطور یک صرافی کریپتو به فرمت رسانه‌ای بدل شد؟

در دنیایی که مردم دیگر به تبلیغ اعتماد ندارند، برندهایی برنده‌اند که روایت بسازند، نه بنر.
همان جایی که بیشتر شرکت‌ها هنوز به دنبال کمپین‌های فروش فصلی بودند، والکس تصمیم گرفت مسیرش را عوض کند. در بازاری که همه از «کارمزد کمتر» و «امنیت بیشتر» حرف می‌زدند، این صرافی فهمید تنها راه تمایز، ساختن تجربه‌ای فرهنگی است – نه صرفاً مالی.

اما این تصمیم، ریشه در یک انقلاب جهانی داشت: جایی که ردبول نشان داد برند می‌تواند رسانه شود.
در آغاز قرن بیست‌و‌یکم، ردبول فقط یک نوشیدنی انرژی‌زا بود؛ امروز یک امپراتوری رسانه‌ای است با مستندها، رویدادها، فیلم‌های سینمایی و حتی تیم فرمول‌وان.
ردبول به دنیا یاد داد که اگر برند، خودش داستان‌ساز شود، دیگر نیازی نیست برای تبلیغ پول خرج کند؛ مردم خودشان داستانش را روایت می‌کنند.
این مفهوم، پایه‌ی چیزی شد که امروز به آن Content Marketing  یا بازاریابی محتوایی می‌گوییم –  بازاریابی بر پایه‌ی معنا، نه پیام.

در ایران، نسخه‌ی بومی این الگو را دیجی‌کالا با دیجیکالامگ اجرا کرد.
در ظاهر، بلاگی بود برای مقایسه‌ی گوشی‌ها یا گجت‌های دیگر؛ اما در واقع، بزرگ‌ترین پروژه‌ی سئوی محتوایی کشور شد.
هزاران مقاله، نقد و بررسی باعث شدند برند دیجیکالا از یک فروشگاه، به منبع مرجع دانش مصرف‌کننده تبدیل شود.
و وقتی نوسان ارز یا موج نارضایتی‌های مشتریان بازار این پلت‌فرم پیشروی فروش اینترنتی در کشور  را متلاطم کرد، همین رسانه به کمک برند اصلی آمد تا روایت عمومی را کنترل کند و اعتماد از دست‌رفته را بازگرداند.

والکس، چند سال بعد، دقیقاً از همین منطق الهام گرفت — با یک تفاوت بنیادین:
در عصر استریمینگ و شبکه‌های اجتماعی مبتنی بر ویدئو به‌جای مقاله و متن، سراغ گفت‌وگو و طنز رفت.
در «پامپ»، برند تصمیم گرفت نه فقط آموزش دهد، بلکه سرگرم کند.
به‌جای کارشناسان خشک مالی، از چهره‌ای استفاده کرد که بلد بود با مردم حرف بزند؛ امیرحسین قیاسی.
او با شوخ‌طبعی و صراحتش کاری کرد که مفاهیمی مثل «ریسک»، «بازار»، یا «سرمایه‌گذاری» دیگر ترسناک نباشند.

به این ترتیب، والکس از یک اپلیکیشن ترید به یک فرمت فرهنگی تبدیل شد؛ همان مسیری که ردبول و دیجی‌کالا پیش‌تر طی کرده بودند – از محصول به محتوا، و از محتوا به اعتماد.
در واقع، «پامپ» نه‌فقط یک تاک‌شو، بلکه نخستین تجربه‌ی جدی  برندسازی فرهنگی (Cultural Branding) در فین‌تک ایران بود.

و حالا، با موفقیت پامپ، موج تازه‌ای در راه است:
از بانک‌ها تا پلتفرم‌های بیمه، همه در حال طراحی برنامه‌های اختصاصی یوتیوبی خودشان هستند.
دورانی در راه است که برندها دیگر کمپین نمی‌سازند، بلکه کانال می‌سازند – و در این دنیای تازه، والکس پیش‌تر از بقیه خندید.

نقش امیرحسین قیاسی در معماریِ لحن و اعتماد

پامپ والکس
برنامه امیرحسین قیاسی – پامپ والکس

اگر «پامپ» موتور روایی والکس باشد، سوخت روانِ این موتور امیرحسین قیاسی است؛ مجری‌ای که در چند سال گذشته میان تلویزیون و پلتفرم‌های VOD بارها «جابجا» شده و هر بار، درس تازه‌ای از ساخت گفت‌وگو در مدیومی تازه گرفته است.
قیاسی از دل مسابقات استندآپ و اجرای تلویزیونی آمد، اما تمرین سیستماتیک گفت‌وگو را روی پلتفرم‌های خانگی پیش برد: از «نیمه‌شب با امیرحسین قیاسی» که ابتدا در فیلیمو وارد مدار شد و نسخه/فصل‌های بعدی‌اش روی نماوا و سپس «تماشاخونه» ادامه پیدا کرد، تا تاک‌شوی «عیدی HD» که اجرای آن را بر عهده داشت.

این مهاجرت پلتفرمی (Filimo → Namava → Tamashakhoneh)  یک کیس استادی بومی از همان پدیده‌ای‌ست که بازار آمریکا با کوچ “Conan” از NBC به TBS یا تولد فرمت‌های بومیِ وب‌زاد مثل «Hot Ones» تجربه کرد: گاهی، برندِ مجری/فرمت از شبکه مهم‌تر می‌شود و مخاطب، او را دنبال می‌کند نه صرفاً لوگوی یک پخش‌کننده را.

«عیدی HD» برای قیاسی چیزی فراتر از یک تریبون بود؛ کلاس تمرین فرم گفت‌وگو با مهمانان ناسازِ فرمت – از مسعود فراستی تا چند چهره‌ی کم‌پیش‌بینی – که او را واداشت میان طعنه، همدلی و مدیریت تنش مدام دنده عوض کند. در چنین میزانی از اصطکاک، اگر ریتم گفت‌وگو و «امن‌سازی» فضا را بلد نباشی، یا به لودگی می‌افتی یا به تعارف. کاری که قیاسی کرد، ساختن محدوده‌ی امنِ شوخی بود: شوخی‌های لبه‌دار، اما با «کروشه‌ی احترام»، تا مهمان حس نکند سوژه شده است. همین مهارت در عیدی HD لايه‌گذاری شد و بعدها، در «پامپ»، به ابزار اصلیِ نزدیک‌سازی یک برند مالی به مردم بدل شد.

در «نیمه‌شب»، قیاسی عملاً نقش سردبیر-مجری را بازی می‌کرد: آغاز گرم، قلاب احساسی، شوخیِ بی‌خطر، و بعد گردش ماهرانه به هسته‌ی گفت‌وگو با مخاطب در مورد یک خبر واقعی. این دقیقاً همان «معماری لحن» است که بعداً به هویت «پامپ» تزریق شد؛ لحنِ غیرجدی اما قابل اعتماد
نه درس‌نامه‌ی مالی، نه واریته‌ی صرف. نتیجه؟

وقتی «پامپ ۲» روی یوتیوب نشست، اپیزودها با مهمانان متفاوت – از موسیقی تا بازیگری – در یک بازه‌ی حدوداً میلیونیِ پایدار دیده شدند؛ یعنی مخاطب، علاوه بر جذابیت مهمان، به فرمت و مجری وفادار شد و کم‌کم برندسازی ثابت «با اجرای امیرحسین قیاسی» روی کاورها و بنرهای برنامه جا گرفت.

اما ستون فقرات تأثیر قیاسی، «طنزِ بدون ترس» است؛ همان بندبازی روی خطوط قرمز که اگر کمی کج بروی، یا بی‌اثر می‌شود یا پرهزینه. قیاسی از تجربه‌ی پلتفرم‌ها یاد گرفت چطور از شوخی به‌عنوان ابزار شفاف‌سازی استفاده کند:  پرسش‌های عامه‌پسند درباره‌ی «بخرم/نخرم؟»، «ریسک یعنی چی؟»، یا «این همه نوسان به چه درد می‌خورد؟» را با واکنش‌های سریع و کنایه‌آمیز کوتاه قاب می‌گیرد تا هم مخاطبِ تازه‌کار نترسد، هم کارشناس احساس سطحی‌سازی نکند. این «ظرف شوخی»، عملاً محتوای مالی را به زبان فرهنگی ترجمه می‌کند؛ همان کاری که فرمت‌های موفق جهانی انجام داده‌اند: در آمریکا، بحران ۲۰۱۰ «تونایت‌شو» نشان داد مخاطب به شخصیتِ مجری و لحن گره می‌خورد نه صرفاً به شبکه؛ در وب، «هات وانز» ثابت کرد که فرمت + میزبان می‌تواند از یوتیوب، رسانه‌ی مرجع بسازد. قیاسی، ترجمه‌ی ایرانی همین منطق است.

به زبان برند، حضور او سه اثر هم‌زمان دارد:

  1. کاهش «خشکیِ تکنیکال»: محتوا به‌جای فهرست ریسک‌ها، از «قصه‌ی آدم‌ها» وارد می‌شود.
  2. افزایش «اعتماد ادراکی»: شوخیِ کنترل‌شده، حس تسلط و شفافیت می‌دهد؛ مخاطب فکر می‌کند «اگر چیزی برای پنهان‌کردن بود، با این لحن نمی‌شد درباره‌اش حرف زد.»
  3. پایداری مصرف محتوا:  چون «فرمت» جذاب است، تماشاگر فقط برای یک نامِ مهمان نمی‌آید؛ به خودِ برنامه برمی‌گردد.

خلاصه‌ی اثر قیاسی در یک خط: او «ترجمان فرهنگیِ مالی» است – که به والکس کمک می‌کند از یک اپلیکیشن ترید، به فرمت قابل‌دوست‌داشتن تبدیل شود؛ فرمتِ گفت‌وگویی که مردم را به‌جای ترساندن با نمودارها، با خنده‌ی دقیق پای تصمیم مالی می‌نشاند.

طراحی تجربه: از ایمپرشن تا اکشن

موفقیت «پامپ» در عدد ویو خلاصه نمی‌شود.
میلیون‌ها ویو و هزاران منشن در شبکه‌های اجتماعی، هرچند چشم‌نوازند، اما اگر به رفتار واقعی کاربر ختم نشوند، تنها در حافظه‌ی الگوریتم می‌مانند، نه در تراز مالی برند.
این را مدیران والکس زود فهمیدند: اینکه وایرال شدن یعنی شروع، نه پایان.

از شو تا جریان داده

در هفته‌ی نخست پخش فصل دوم، ترافیک ارگانیک سایت والکس طبق برآوردهای غیررسمی حدود ۴۰٪ رشد کرد؛ اما نرخ ثبت‌نام جدید تقریباً ثابت ماند.
دلیلش ساده بود: قیف ناقص بود. بیننده از ویدیو خارج می‌شد، در گوگل نام «والکس» را جست‌وجو می‌کرد، اما آن‌طرف، تجربه‌ای انتظارش را نمی‌کشید که حس برنامه را ادامه دهد.
صفحه‌ی اصلی والکس شبیه هر صرافی دیگر بود؛ نه اثری از «پامپ»، نه محتوایی که خنده و کنجکاویِ برنامه را به عمل تبدیل کند.
به بیان ساده، پامپ موج درست کرد، اما اگر ادامه‌ی مسیر نداشت، همان‌جا می‌شکست.

بستن حلقه‌ی تجربه: کمپین «پامپ میلیاردی»

پاسخ والکس، طراحی لایه‌ی دوم تجربه بود: کمپین گیمیفای‌شده‌ی «پامپ میلیاردی.»
در این کمپین، مخاطبانِ برنامه برای پاسخ به پرسش‌های ساده یا شرکت در قرعه‌کشی یک میلیارد تومانی باید وارد اپ والکس می‌شدند، حساب کاربری می‌ساختند یا تراکنش آزمایشی انجام می‌دادند.
همین مکانیسم ساده، قیف را کامل کرد:
Exposure → Curiosity → Engagement → Conversion.

به‌جای تبلیغ خشک، «پامپ میلیاردی» روایتِ برنامه را ادامه داد – همان انرژی شوخ و مشارکتی را به دنیای محصول منتقل کرد.
سؤال‌ها و چالش‌ها عمدتاً به زبان روزمره نوشته شده بودند: نه مثل آزمون مالی، بلکه مثل گفت‌وگو در یک شو.
به این ترتیب، شو و پلتفرم در دو لایه‌ی متفاوت، اما هم‌صدا عمل کردند؛ برنامه کار Awareness را کرد، کمپین کار Activation را.

گیمیفیکیشن به‌عنوان پلی میان محتوا و تراکنش

در نگاه بازاریابی، «پامپ میلیاردی» نمونه‌ی درخشان Gamified Conversion Loop  است.
بیننده‌ای که در یوتیوب با لحن طنز قیاسی آشنا شده بود، حالا در اپلیکیشن با همان انرژی مواجه می‌شد: فرم‌های ثبت‌نام با کپی‌رایتینگ شوخ، اطلاع‌رسانی‌ها با لحن گفت‌وگو، و حتی صفحه‌ی نتایج قرعه‌کشی با گرافیک بصریِ هم‌خوان با فضای برنامه.
این هماهنگی میان Brand Voice  و UX Writing، باعث شد انتقال از رسانه به محصول طبیعی به‌نظر برسد – نه مثل جهش از تبلیغ به فرم ثبت‌نام.
برای اولین‌بار در فین‌تک ایران، طنز به عنصر طراحی تجربه کاربر تبدیل شد.

داده‌ها چه می‌گویند؟

تحلیل  تیمSocial Listening آژانس اسپانسرشیپ همرس در هفته‌های پخش اپیزودهای پربازدید (به‌ویژه قسمت مهرداد صدیقیان و بیژن بنفشه‌خواه) نشان می‌داد نسبت منشن‌های مثبت والکس به کل گفتگوهای کریپتویی حدود دو برابر شد.
اما مهم‌تر از کمیت، کیفیت مشارکت بود: در توییتر، بیش از نیمی از توییت‌ها نه درباره‌ی «پامپ» بلکه درباره‌ی خود والکس بود – کاربران شو را با برند گره می‌زدند.
در تلگرام نیز لینک مستقیم به اپلیکیشن در چندین کانال حوزه سرمایه‌گذاری بازنشر شد، بدون اینکه والکس تبلیغ بخرد.
یعنی رسانه، خودش کانال توزیع شده بود.

نسبت Engagement Quality (یعنی نظرات واقعی، نقل‌قول‌ها و بازنشرهای با معنا) به ویو، طبق تحلیل محتواهای یوتیوب و اینستاگرام، در برخی اپیزودها به عددی رسید که حتی برندهای غیرایرانی هم حسرتش را می‌خورند: هر ۱۰۰۰ بازدید، حدود ۲۵ تعامل واقعی.
در فضای فارسی، این رقم استثنایی است.

اگر قیف ادامه نداشت، موفقیت نصفه می‌ماند

با این‌همه، باید صادق بود: اگر والکس پس از پامپ میلیاردی، ساختار وفاداری و تجربه‌ی پس از ثبت‌نام را طراحی نمی‌کرد، تمام آن میلیون‌ها ایمپرشن عملاً سودی نداشت.
در واقع، «پامپ» به‌تنهایی برای برند کافی نبود؛ مثل بال چپ یک هواپیماست – جذاب، اما بدون بال راست (اکشن) زمین‌گیر می‌شود.
این همان جایی است که بسیاری از برندهای ایرانی شکست می‌خورند: ساختن محتوا بدون طراحی مسیر بعدی.
اما والکس، شاید برای نخستین بار، این مسیر را تا انتها رفت؛ و نشان داد که Conversion-Friendly Entertainment در ایران ممکن است، اگر پشت صحنه‌اش قیف تجربه طراحی شده باشد.

درسی که از والکس می‌شود گرفت، ساده ولی بنیادی است:
مردم را فقط با شو می‌شود جذب کرد، اما فقط با تجربه می‌شود نگه داشت.
پامپ برای والکس موج Awareness ساخت؛ اما «پامپ میلیاردی» و طراحی هوشمند تجربه، آن را به حرکت پایدار تبدیل کرد.
و اگر فردا هر برند دیگری بخواهد مسیر مشابهی برود، باید بداند که بین «ویو» و «ارزش»، هنوز یک قیف کامل فاصله است.



 تأثیر و ارزیابی: آیا «پامپ» والکس در مأموریت خود موفق بوده است؟

برای سنجش ارزش واقعی «پامپ» باید از ویو فراتر رفت.
در سطح عدد، بله – هر اپیزود میانگین بالای یک‌میلیون بازدید داشته، در برخی هفته‌ها نرخ جست‌وجوی عبارت «والکس» در گوگل تا ۳.۵ برابر رشد کرده و حتی در میان کاربران غیرتریدی، آگاهی از برند افزایش پیدا کرده است.
اما مسئله‌ی اصلی این است که این توجه، به اعتماد اقتصادی ترجمه شد یا نه؟

از نمودار جست‌وجو تا دمای بازار

در ماه‌های پخش فصل دوم «پامپ»، نمودار Google Trends نشان می‌داد جست‌وجوی «والکس» در ایران از رقبا پیشی گرفته.
نوبیتکس هنوز بیشترین حجم تراکنش را دارد، اما در شاخص «Brand Interest» برای نخستین‌بار عقب افتاد.
رمزینکس و کوین‌کالا مسیر محتوا را امتحان کردند، اما نه با فرمت رسانه‌ای؛ بیشتر با آموزش فنی یا اطلاع‌رسانی خشک.
در واقع، والکس نخستین بازیگری بود که مفهوم Cultural Marketing  را وارد فضای رمزارز ایران کرد – بازاری که تا پیش از آن، بیشتر به‌دست توسعه‌دهندگان و تحلیل‌گران فنی اداره می‌شد تا مدیران برند.

اثر «پامپ» اما فقط در جست‌وجو یا دنبال‌کننده‌ها نیست؛ در نرمال‌سازی گفت‌وگو درباره‌ی رمزارزها است.
تا پیش از آن، بیت‌کوین و ترید در فضای عمومی ایران واژه‌هایی بودند متعلق به «ریسک‌پذیرها» یا «سوداگرها».
در «پامپ»، وقتی یک بازیگر، خواننده یا کمدین درباره‌ی کریپتو حرف می‌زند، مفاهیم فنی به زبان روزمره وارد می‌شوند.
در توییتر و اینستاگرام، شوخی‌های برنامه به میم تبدیل شدند؛ اما در لایه‌ی زیرین، همین شوخی‌ها هراس فرهنگی از رمزارز را شکستند.
والکس عملاً موفق شد «رمزارز» را از گفت‌وگوی تخصصی به گفت‌وگوی عمومی منتقل کند – و این شاید بزرگ‌ترین دستاوردش باشد.

 نقاط قوت: از جسارت در فرم تا معماری لحن

۱.  جسارت در فرم: هیچ برند مالی دیگری تا امروز به ساخت تاک‌شوی طنز محور با اجرای سلبریتی جرأت نکرده بود.
۲.  مجری قدرتمند: امیرحسین قیاسی با مهارت در طنز بدون ترس، توانست برند را انسانی کند.
۳. اتصالات فرهنگی: حضور مهمانان محبوب باعث شد کریپتو در ذهن مردم با سرگرمی، نه اضطراب، پیوند بخورد.
۴ . برندسازی پایدار: با ثبات ویوها و ماندگاری لحن، «پامپ» تبدیل به فرمت برند شد، نه کمپین فصلی.

نقاط ضعف: وقتی محتوا خودش قربانی موفقیتش می‌شود

اما هر فرمت موفقی، اگر تکثیر شود بدون تکامل، به تکرار می‌افتد.
چند ریسک جدی در مسیر «پامپ» وجود دارد که می‌تواند دستاورد آن را تهدید کند:

۱. نبود معیارهای شفاف از عملکرد اقتصادی.
در حالی‌که آمار جست‌وجو، منشن و تعامل مشخص است، هیچ داده‌ی رسمی درباره‌ی نرخ تبدیل (تعداد ثبت‌نام، حجم تراکنش، یا ارزش طول عمر کاربر) منتشر نشده.
تا زمانی که این داده‌ها نباشند، «پامپ» در بهترین حالت، یک موفقیت رسانه‌ای است نه اقتصادی.

۲. فرسایش فرمت.
شوخی‌ها، لحن، و ریتم گفتگو اگر بازآفرینی نشوند، در فصل سوم جذابیت خود را از دست می‌دهند.
در فضای دیجیتال، تازگی سرمایه است و مخاطبِ امروز حافظه‌ی کوتاهی دارد.

۳. تمرکز بیش از حد بر مهمان‌های سلبریتی.
هرچند حضور چهره‌ها کمک کرد به جذب مخاطب، اما اگر محور برنامه همچنان بر چهره‌ها بچرخد، محتوا از معنا تهی می‌شود و به نمایش صرف تبدیل خواهد شد.

۴. وابستگی شدید به امیرحسین قیاسی (Brand Dependency).
قیاسی ستون «پامپ» است، اما اگر روزی بخواهد مسیر دیگری برود، برند دچار بحران هویت خواهد شد.
والکس باید به‌تدریج سیستم زبانی و تصویری مستقلی از چهره‌ی مجری بسازد تا دوام رسانه تضمین شود.

🔹 پیشنهادهای بهبود: از فرمت به اکوسیستم

والکس می‌تواند از تجربه‌ی خودش در پامپ برای ساخت نسل بعدی محتوا استفاده کند.

  • ایجاد نسخه‌های موضوعی: «پامپ ترید» برای آموزش کاربردی، «پامپ استارتاپ» برای گفت‌وگو با کارآفرین‌ها، و «پامپ دانشجو» برای نسل جوان.
  • افزودن لایه‌های بازی‌وار آموزش مالی: چالش‌ها و کوییزهایی که مفاهیم اقتصادی را ساده می‌کنند.
  • سنجش علنی KPIها: اعلام ماهانه‌ی نرخ رشد کاربران فعال، حجم تراکنش‌ها یا تأثیر هر فصل بر ترافیک وب. شفافیت، خودش تولید اعتماد است.
  • گسترش فرمت به پادکست و یوتیوب‌شورتز برای حفظ ریچ و حضور مداوم در الگوریتم‌ها.

جمع‌بندی: فراتر از ویو، نزدیک‌تر به ارزش

«پامپ» در مأموریت اصلی‌اش – یعنی تغییر نگاه عمومی به رمزارز – بی‌تردید موفق بود.
در برندسازی فرهنگی نیز توانست برای والکس مزیت تمایز بسازد که هیچ رقیبی تا امروز نتوانسته تکرارش کند.
اما از منظر بیزینس، مسیر هنوز نیمه‌تمام است: تا زمانی که قیف داده و تجربه‌ی مشتری به‌صورت سیستماتیک اندازه‌گیری نشود، والکس در معرض همان خطری‌ست که بسیاری از برندهای محتوامحور را تهدید می‌کند: وایرال بودن بدون بازگشت سرمایه.

در جامعه‌ای که سال‌هاست از حرف زدن درباره‌ی سرمایه‌گذاری می‌ترسد، «پامپ» نشان داد که می‌شود درباره‌ی پول هم خندید و در عین حال، جدی فکر کرد.
شاید همین باشد بزرگ‌ترین ROI ماجرا: بازگرداندن گفت‌وگوی مالی به زبان مردم.

آینده‌ اسپانسرشیپ در عصر اقتصاد توجه

اسپانسرینگ و تبلیغات در ایران به فصل تازه‌ای رسیده است.
پس از دوران آگهی‌های تلویزیونی و عصر اینفلوئنسرها، حالا برندها دیگر هزینه نمی‌کنند تا در رسانه‌های دیگر دیده شوند – خودشان رسانه می‌شوند.

در این چشم‌انداز جدید، «پامپ» فقط یک تاک‌شوی پرمخاطب نیست؛ نقطه‌ی عطفی است در بازتعریف بازاریابی.
مدلی که می‌توان آن را Branded Conversation Show نامید – گفت‌وگویی که با طنز و صداقت، اعتماد می‌سازد.
«پامپ» ثابت کرد که در اقتصاد توجه، ارزشِ برند دیگر با بودجه‌ی تبلیغاتی سنجیده نمی‌شود، بلکه با مدت زمانی که می‌تواند ذهن مردم را درگیر نگه دارد.

حالا بانک‌ها، فین‌تک‌ها و پلتفرم‌های VOD در حال طراحی نسخه‌های خود از همین مدل‌اند.
موج تازه‌ای در راه است؛ برنامه‌هایی درباره‌ی اقتصاد شخصی، سرمایه‌گذاری یا حتی آینده‌ی کار که نه تبلیغ، بلکه روایت خواهند بود.
بازار رسانه‌های برندمحور در ایران تازه آغاز شده – و والکس، پیش از بقیه، مسیرش را پیدا کرده است.

در واقع، «پامپ» برای والکس همان کاری را کرد که Red Bull Media House  برای ردبول:
تبدیل یک برند عملکرد‌محور به چهره‌ای فرهنگی.
برندی که به‌جای فروش محصول، روایت اعتماد را فروخت.

اسپانسرشیپِ آینده دیگر پرداخت برای دیده شدن نیست؛ سرمایه‌گذاری برای «ماندن در ذهن» است.
برندها به‌جای سی ثانیه حضور، به دنبال چند دقیقه گفت‌وگوی واقعی خواهند بود.
و اگر روزی تاریخ تبلیغات ایران نوشته شود، احتمالاً این تغییر از همان جایی آغاز شد که امیرحسین قیاسی در استودیوی «پامپ» نشست، لبخند زد و درباره‌ی بیت‌کوین حرف زد –
نه برای فروش، بلکه برای گفت‌وگو.

ارتباط با من

سلام!

خوشحال میشم اگر پروژه، ایده یا حتی صرفا یه گفتگوی ساده دوستانه داری، با من در تماس باشی